معنی فیلمی از سهیل سلیمی

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سلیمی

سلیمی. [س َ] (اِ) نوعی از پارچه. (ناظم الاطباء). نوعی از دلق و فرجی:
ز خود پوستین میفکندند خلق
سلیمی به بر کرد بر جای دلق.
نظام قاری (دیوان ص 184).

سلیمی. [س َ] (اِخ) اسمش چون خلقش حسن و صاحب قلب سلیم و سلیقه مستقیم بود در سبزوار متوطن بوده. و در اوایل حال به اعمال دیوانی مشغول آخرالامر از آن شغل معزول شد و سبب آنکه روزی براتی به بیوه زنی نوشته آن عجوزه فریادکنان دوید، گفت: ای مرد! این برات را بحکم که بر من نوشتی ؟ سلیمی گفت: بحکم سیدفخرالدین. آن عجوزه گفت: نمیدانم حق تعالی در روز جزا از تو قبول خواهد کرد یا نه ؟ سلیمی را درد در نهاد افتاد و گفت واﷲ باﷲ نه. دوات و قلم را شکسته سوگند یاد کرد و دیگر مدت العمر حرام و حرام خوارگی نکرد و بعد از توبه بحج رفت، در مراجعت وفات یافت و در سبزوارمدفون است. (از آتشکده ٔ آذر ص 70). و سنه ٔ مرگ او را 327 هَ. ق. نوشته. مؤلف الذریعه به نقل از تذکره ٔ دولت شاه سمرقندی نویسد: وی بسال 854 هَ. ق. درگذشت. مؤلف ریحانه الادب نیز به نقل از سفینه [ص 212]وفات او را در همین سال نوشته است. (از حاشیه ٔ آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 32). و رجوع به کتاب مذکور شود.

سلیمی. [س َ] (اِخ) اسکندر دوران سلطان سلیم شاه سقی اﷲ ثراه و جعل الجنه مثواه. پادشاهی ظریف و لطیف بود. طبیعت نظم و شعر او نیز درغایت قوت و سلامت و متانت بود و در ایام او کسی شعر فارسی بهتر از او نمیگفت، چه نازکی خیال کمال در معانی فصاحت و بلاغت و الفاظ خواجه حافظ و سوز درد خواجه خسرو و حسن در شعر او بر وجه احسن مجتمع بود و از جمله اشعار فارسی او این است، غزل بطرز خواجه حافظ:
تا خرقه و سجاده ام ارزد درمی چند
خواهم طرف میکده رفتن قدمی چند
در گلشن دوران همه در دور قدح کن
چون نرگس آزاده چو ما بی درمی چند.
رجوع به مجالس النفائس شود.


سهیل

سهیل. [س ُ هََ] (اِخ) ستاره ای است که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما به آخر رسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ستاره ای است روشن در جانب جنوب، اهل یمن اول بینند آنرا. (مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن. (دهار). ستاره ای است معروف. (آنندراج) (غیاث). اگست. پرک. (ناظم الاطباء):
ز سر تا بپایش گلست و سمن
بسرو سهی بر سهیل یمن.
فردوسی.
تا بتابش نبود نجم سها همچو سهیل
تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر.
فرخی.
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند و ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی.
رخشنده تر از سهیل و خورشید
بوینده تر از عبیر و عنبر.
ناصرخسرو.
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن.
مسعودسعد.
در دیار تو نتابد آسمان هرگز سهیل
گر همی بایدسهیلت قصد کن سوی یمن.
سنائی.
چو شنگرف گون شد ز خورشید عالم
سماک و سهیل و سها گشت غارب.
حسن متکلم.
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک
من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا.
خاقانی.
چون سهیل جمال بهرامی
از ادیم یمن ستد خامی.
نظامی.
نور ادیمت ز سهیل دل است
صورت و جان هر دو طفیل دل است.
نظامی.
ز باریدن برف وباران و سیل
بلرزش درافتاد همچون سهیل.
سعدی.

سهیل. [س ُ هََ] (اِخ) ابن عمروبن عبدشمس از بنی عامر ازلوی. خطیب قریش و یکی از بزرگان دوره ٔ جاهلیت بود. در جنگ بدر اسیر شد و اسلام آورد. نخست بمکه سپس بمدینه سکونت اختیار کرد. وی بسال 18 هَ. ق. درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 397).


اسلامبول سلیمی

اسلامبول سلیمی. [اِ لام ْ س َ] (اِ مرکب) پول طلا، ترکی و عراقی، قیمت آن معادل 120 قروش رائج بود و وجه تسمیه ٔ کلمه آنست که در استانبول بعهد سلطان سلیم ضرب شده. (النقودالعربیه باهتمام انستاس ماری الکرملی صص 165- 166).


علی سلیمی

علی سلیمی. [ع َ ی ِ س َ] (اِخ) ابن محمدبن علی بن سلیم دمشقی صالحی شافعی. مشهوربه سلیمی و ملقب به علاءالدین و مکنی به ابوالحسن. فقیه و مفسر و نحوی متولد در سال 1113 هَ. ق. وی در دوم جمادی الاولی سال 1200 در دمشق درگذشت. او راست: 1- تکمله شرح تفسیر البیضاوی عمر رومی، از سوره ٔ اسراء تا آخر قرآن. 2- الزبده المطریه علی منظومه الآجرومیه، در نحو. 3- شرح غایه الاختصار ابن قاسم. (از معجم المؤلفین از عقوداللاَّلی فی الاسانید العوالی ص 30 و سجل مخطوطات الظاهریه و سلک الدرر مرادی ج 3 ص 219و هدیه العارفین بغدادی ج 1 ص 771 و ایضاح المکنون بغدادی ج 1 ص 139 و فهرس الفهارس کتانی ج 2 ص 342).


وادی سهیل

وادی سهیل. [س ُ هََ] (اِخ) موضعی است از ناحیه مالقه در اندلس که در آن چندین دهکده وجود دارد. عبدالرحمن السهیلی مصنف شرح السیره المسمی بالروض الانف از یکی از این دهکده ها برخاسته است. (معجم البلدان ذیل سهیل).


پای سهیل

پای سهیل. [ی ِ س ُ هََ] (اِ مرکب) صراحی بصورت پای شخصی سهیل نام و بعضی گفته اند که هر سه نوع پیاله [یعنی پای ترسا و پای پیل و پای سهیل] است. (فرهنگ رشیدی):
پای سهیل از سر نطع ادیم
لعل فشان بر سر در یتیم.
نظامی.

فرهنگ عمید

سهیل

ستاره‌ای در صورت فلکی سفینه که پس از شِعرای یمانی درخشان‌ترین ستارگان است و در خاورمیانه در شب‌های آخر تابستان دیده می‌شود، سهیل یمن، سهیل یمان، پرک، اگست. δ قدما گمان می‌کردند سرخی و خوش‌رنگی سیب و همچنین خوشبویی ادیم از اثر تابش سهیل است: بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می‌کند جایی ادیم (سعدی: ۱۵۷)،

فرهنگ معین

سهیل

(سُ هَ) [ع.] (اِ.) بَرَک، ستاره ای از قدر اول در نیم کره جنوبی آسمان در صورت فلکی «کشتی » یا «سفینه » که در آخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در آن وقت می رسند، و چون در یمن کاملاً مشهود است، آن را سهیل یمن یا سهیل یمانی خوانند.

فرهنگ فارسی آزاد

سهیل

سُهَیْل، ستاره ایست که در آخر فصل گرما دیده می شود و چون در کشور یمن بهتر ملاحظه می گردد به آن «سُهیل یَمانی» هم می گویند،

نام های ایرانی

سهیل

پسرانه، روشنترین ستاره صورت فلکی سفینه

فرهنگ فارسی هوشیار

سهیل

ستاره ایست که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما باخر رسد، ستاره ای است معروف

معادل ابجد

فیلمی از سهیل سلیمی

433

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری